درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جایی برای همه و آدرس nahid.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 43557
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


جایی برای همه
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : ناهید       

از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی‌پایانی را ادامه می‌دادند.   زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند.  

از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.   یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.   در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. بزودی برمی گردیم...»  

چند روز بعد پزشک‌ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره‌اش کمی درهم رفت.  بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود.  

صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند.   همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف‌هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.»  

نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته‌ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.»   در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین‌شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد.



12 فروردين 1391برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده :        

پشت سر هر معشوق ، خدا ايستاده است
پشت سر هر آنچه كه دوستش مي داري
و تو براي اين كه معشوقت را از دست ندهي
بهتر است بالاتر را نگاه نكني
زيرا ممكن است چشمت به خدا بيفتد
و او آنقدر بزرگ است
كه هر چيز پيش او كوچك جلوه مي كند



ادامه مطلب ...


9 فروردين 1391برچسب:عشقولانه,عشقی, :: 19:49 ::  نويسنده :        

وقتی یکی را دوست دارید !!!

وقتی یکی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود

وقتی یکی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می کنید

وقتی یکی را دوست دارید،
حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید

وقتی یکی را دوست دارید،
زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید



ادامه مطلب ...


8 فروردين 1391برچسب:, :: 18:25 ::  نويسنده :        

راز شقایق

شقایق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی



ادامه مطلب ...


دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : ناهید       

molana.jpg
نه مرادم نه مریدم ،
نه پیامم نه کلامم،
نه سلامم نه علیکم،
نه سپیدم نه سیاهم.
نه چنانم که تو گویی،
نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
نه سمائم،
نه زمینم،
 
نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم
نه سرابم،
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،
نه گرفتار و اسیرم،
نه حقیرم،
نه فرستاده پیرم،
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم  
نه جهنم، نه بهشتم  
چنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه‌ گفتم،
نه‌ نوشتم،
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.
حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
نه به های است و نه هو،
نه به این است و نه او،
نه به جام است و سبو...
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،
آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...
خود تو جان جهانی،
گر نهانی و عیانی،
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی
که خود آن نقطه عشقی
تو اسرار نهانی  
همه جا تو  
نه یک جای ،  
نه یک پای،  
همه‌ای  
با همه‌ای  
همهمه‌ای  
تو سکوتی  
تو خود باغ بهشتی.  
تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی،  
به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و  
نترسیدی و بیدار شدی،  
در همه افلاک بزرگی،  
نه که جزئی ،  
نه چون آب در اندام سبوئی،  
خود اوئی،  
به‌خود آی  
تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی  
و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود  
هیچ نبینی  
و گل وصل بچینی  
به‌خودا...



 خدا مرحم تمام دردهاست ، هر چه عمق خراشهای وجودت بیشتر باشد

خدا برای پر کردنش بیشتر در وجودت جای میگیرد . .

 

***********************************


الهی

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی . . .

 

***********************************

 

خدایا

در ۲ راهی زندگی ام

تابلوی راهت را محکم قرار بده

نکند که با نسیمی راهم را کج کنم . . .

 

***********************************

 

خدایا من به عنوان بنده حاجتم را گفتم

امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست

از حکمت تو باشد تا بی لیاقتی من . . .

 

***********************************

 

خدایا ! اگر زارم، در تو زاریدن خوش است

و گر نازم به تو نازیدن خوشست . . .

 

***********************************


خداوندا

دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست ، با لالایی مهربان خود ، آرام کن

تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم . . .

 

***********************************

 

خدایا

عجب از آدمی، که نشانه هایت را می بیند و انکارت می کند

و عجب از تو که انکارش را میبینی و مهربانی میکنی . . .

 

***********************************

 

حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست

سر عقل آمده آن بنده که دیوانه توست . . .

 

***********************************

 

حکایت عجیبیست رفتار ما

خداوند می بیند و می پوشاند

مردم نمی بینند و فریاد می زنند . . .

 

***********************************

 

خداوندا

تقدیر عزیزانم را زیبا بنویس تا من جز لبخند آنها چیزی نبینم . . .

 

***********************************

 

به نام خالقی که تنهاست ولی تنهایی را برای مخلوقاتش نمی پسندد . . .

 

***********************************

 

هیچگاه دلت را به روزگار مسپار که دریایی از ناامیدی هست

دلت را به خدا بسپار که دریایی از امید است . . .

 

***********************************

 

غرق گناهم به که روی آورم / نامه سیاهم به که روی آورم

از غم و غصه شده ام زیر و رو / غیر خدایم به که روی آورم . . .

 

***********************************

 

خدا را در دور دستها، در انتهای افق و یا در اوج آسمانها جستجو مکن

نگاهی به اعماق وجودت بیانداز . . .

 

***********************************

 

خدایا بزرگ و توانا تویی / رحیم و، رئوفی و یکتا تویی

پر از مهری و بخشش و مغفرت / که ما قطره هستیم و دریا تویی . .

 


دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, :: 3:35 ::  نويسنده : ناهید       

شبانگاهان به یاد قلب پاکت
دلم را من به رویاها سپردم
به بودن در کنارت فکر کردم
تورا در کنج قلبم جا نهادم
شدم آشفته از فقدان و دوری
دلم را در غمت ویرانه کردم
برای زندگی کردن در اینجا
خودم را تا ابد دیوانه کردم
بمان با جان و قلبم بی تو هیچم
شب و هر روزه بی تو ناله کردم
تورا میخواهم و خواهم ازین پس
که بی عشق تو من آواره گردم.........



دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, :: 3:13 ::  نويسنده : ناهید       

من در این ظلمت وتنهایی شب
من در این روزنه ی وهم وخیال
دل به دریای دلت میسپرم
تو در این شبهای بی شمع و چراغ
به من این پرنده ی بی پر و بال
مزده از عشق و وصال میدهی
تا من از عمق خیال به رخ صبح رسم
تو به دستان ترک خورده ی من مینگری
و من از برق نگاه تو همی خواب شوم
گرم و شاداب شوم
دست در دست پراز مهر تو پرواز کنم
و روم سوی کران های بی پایانت
شادی و عشق و صفارا
همه در عمق دل احساس کنم
تا به لطف و کرمت
نوری از عشق و امید
شوقی از بخت سپید
همه با نام تو آغاز کنم
و شوم بنده ی احسان دلت
که به شوق وصلت
با دو پر سوی تو پرواز کنم



صفحه قبل 1 صفحه بعد